jump to navigation

گربه‌های ایرانی سپتامبر 29, 2009

Posted by yekiyedone in 1.
7 comments

گربه‌های ایرانی به کارگردانی مرضیه برومند در راه است ؛

مرضیه برومند کارگردانی است که کارهایش برای همه ما شناحته شده است و نه تنها این ؛ که کارهایش قسمتی از کودکی امثال من را با خود به همراه دارد . مدرسه موشها با کارکترهای معروف خود یادآور دوران شیرین  آن روزها برای خیلی ها است .
این بار خانم برومند تصمیم به ساخت مجموعه «گربه های ایرانی» را کرده است ؛ کاری که اگر نبود این روزهای این روزهای غمبار ؛ می‏توانست پرکننده ذهن کودکان امروز برای سالهای سال باشد؛ اما …

اما در این روزهای نکبت که غم بر روی دل هر ایرانی سایه افکنده ؛ در این روزها که همین کودکان دیروز را به جرم خواستن حق خود خائن و اوباش خطاب می‏کنند و هر آنچه را که نباید برایشان روا میدارند ؛ در این روزهای تاریک ؛  آیا روا است که به سان روزهای آرامش و خوشی نوشت و گفت و خواند و دم برنیاورد؟
در این روزها که واقعیات را قلب کرده و به خوردمان می‏دهند ، آیا می‏توان بی‏دغدغه مصادره حرفهایمان ، ساده گفت و ساده ساخت؟

مطمئن هستم که خانم برومند نیز تمام اینها را میدانند و به حساسیتهای موجود واقف هستن و به دل‏نگرانیهای کودکان دیروز و امروز خود پاسخ شایسته خواهند داد.

قصه مرگ آوریل 4, 2009

Posted by yekiyedone in 1.
12 comments

یه روز میایم یه روز هم میریم به همین سادگی و به همین عریانی اما بعضی رفتنها بدجوری دل آدم رو غمگین میکنه 😦
تو مهر ماه مطلبی در مورد آرمین اکبرپور؛ کودکی که با سرطان دسته و پنجه نرم میکنه نوشتم . مطالب وبلاگش نشون از بهبودی نسبی آرمین میداد و اینکه به درمانها جواب داده . فرصتی نشد تا باز به وبلاگش سر بزنم(شاید هم این فقط یه توجیهه واسه آروم کردن خودم) تا امشب .
امشب که به وبلاگ آرمین رفتم دلم پوکید 😦
آرمین همون روزها سفرش رو آغاز کرده بود و رفته بود جایی که دیگه درد نکشه.
خدای من!
چقدر سخته ؛ چقدر سخته پرپر شدن عزیزت رو در آعوشت ببینی و نتونی کاری کنی
چقدر سخته نتونی واسه کسی که رازی به رفتن خاری در پاش نیستی نتونی قدمی برداری و هر روز شاهد آب شدن همچون شمعش باشی.
دلم گرفته؛ دستام میلرزه و چشمام پر آبه:(
فقط میتونم بگم سخته ، سخته و باز هم سخته
آرمین عزیز ؛ آروم شدی اما نمیدونی چه آشوبی تو دل کسایی که دوست دارن به پا کردی.
روحت شاد عزیز

صندوق صدقات آوریل 3, 2009

Posted by yekiyedone in 1.
10 comments

خب ما هم مثل خیلی‏ها تصمیم به سفر در ایام عید رو گرفتیم و به اتفاق خانواده به استان اصفهان رفتیم. محل اسکان دهکده زیبای ساحلی چادگان بود . طی این مدت از شهرهای اطراف هم دیدار داشتیم که یکی از این شهرها شهر زیبای سامان بود سوای همه زیبایهای طبیعی و مردمان خونگرم این خطه ، عکس زیر برام خیلی جالب بود 🙂
ظاهرا مسئولین کمیته امداد در این منطقه به فکر همه اقشار در تمام سنین با هر قدی بوده‏اند!

صندوق صدقات

کارهای بد مامان و بابام (خاطرات کودکی / بازی وبلاگی) مارس 15, 2009

Posted by yekiyedone in اصلی.
182 comments

يه بار ديگه يوزي دوست خوبم، من رو به يه بازي دعوت کرده. اينبار هم از دوران کودکي و نگاهي که تو اون دوران به مسائل پيرامونمون داشتيم.

خب بچه­ ها با نگاه پاک و سادشون به اطراف نگاه ميکنن و با همين نگاهشون مسائل رو حلاجي ميکنن.

يادمه فيلمهايي که از تلويزيون پخش ميشد همراه صحنه­ هايي بود البته نه اينکه نشون بدن اما خب معلوم بود مرد و زن با هم ميرفتن زير لحاف و ….

تو عالم بچگي از اين کار بزرگترا بدم ميومد و ميگفتيم کارهاي «بد بد» ميکنن با هم ! تو ذهنم بود که اين کار رو بعضي از آدم بزرگا ميکنن اونايي که آدمهاي بدي هستن يه چيزي تو مايه­ هاي آدمهاي خلافکار و اصلا تصورش رو نميکردم که اين يه کار طبيعيه.

خلاصه تو اين عوالم بوديم که يه روز يکي از بچه­ ها که بين ماها شيطون­ تر بود خبر اورد که : » مامان و باباها هم با هم کاراي بدبد ميکنن!»

واي خداي من ! اصلا تصورش رو هم نميتونستم بکنم اولش که اصلا باور نميکرديم اما وقتي دوستمون به دانستش با اطمينان استناد ميکرد و اينکه از آدم مطمئني اين رو شنيده و وقتي مطمئن شدم که اين واقعيت داره باز نميتونستم قبول کنم بابا و مامان من هم کار بدبد ميکنن!

خب خودتون تصور کنين تو اون سن و اون شرايط روحي چي کشيدم، تازه خوبه تو دوستمون نگقته بود که ماها هم حاصل همون کار بدبد بابا و مامان هستيم والا شايد خودکشي ميکردم. مدتي که اصلا ميونم با پدر و مادرم بهم خورده بود اعصابم به هم ريخته بود نه ميتونستم با خودم اين مسئله رو حل کنم و نه کسي بود که باهاش دردودل کنم ، خلاصه دوراني بود دوراني شک و ترديد و ترس .

اين خاطره من رو به فکر برد و اون هم اينکه چطور بايد اين مسائل رو به کودکانمون منتقل کنيم با چه زباني در اين مورد باهاشون حرف بزنيم و اصلا سن مناسب براي مطرح کردن اين مسائل چه سنيه؟ ممنون ميشم از دوستان اگه در اين مورد اطلاعاتی دارند مطرح کنند.

چه زود میگذره فوریه 1, 2009

Posted by yekiyedone in 1.
9 comments

چه زود گذشت

30سال

عمري که ديگه برنميگرده روزهايي با خاطرات فراوان

دلم واسه اون روزا تنگ شده البته شايد کمي قبلتر از 30سال

روزهايي که واسه ديدن مراد برقي ميرفتيم خونه ننه جعفر و بابا واسه اينکه شبا سرگردون نباشيم يه تلويزيون مبله شاب لورنس خريد

نميدونم سال 55 بود يا 56 که 15 اسفند خاله و عمو و چند تا از فاميلهاي کمي دورتر اومدن خونه ما واسه ايام عيد و وقتي 15 فروردين ميخواستن برن همه گريه ميکرديم آخه اون موقعها مثل الان نبود که اگه برادر يه شام بره خونه خواهرش کلي خرج واسه صاحبخونه درست بشه

اولين روز مدرسه هيچ وقت يادم نميره بابا يه موتور گازي داشت منو ترکش نشوند و برد مدرسه . مدرسه ما ملي بود(يه جورايي شبيهه غيرانتفاعي الان) و دختر و پسرا با هم بودن . اکثر کلاس اوليا گريه ميکردن اما من نميدونستم علتش رو. وقتايي که کسي شلوع ميکرد اگه پسر بود ميزاشتنش بين 2 تا دختر بشينه و اگه دختر بود بين 2 تا پسر . چه روزايي بود چه روزاي خوشي بود. کم کم بزرگ شديم تا کلاس چهارم ؛ زمزمه هاي انقلاب بود البته تو شهرستانها به شدت تهران نبود اما اونجا هم راهپيمايي و شعار و …. (بیشتر…)

درکه دوازدهم دی 1387 ژانویه 1, 2009

Posted by yekiyedone in 1.
6 comments

مدتیه با دوستان برنامه کوه پیمایی رو گذاشتیم و روزهای پنجشنبه به اتفاق به دامنه کوه میریم . امروز جاتون خالی به ارتفاعات درکه رفتیم ؛ برف خوبی تو راه میومد و بعضی جاها هم مه قشنگی کوه رو پوشنده بود . یه چند تایی هم عکس گرفتم گفتم در لذتش دوستان هم شریک باشند.

ارتفاعات درکه

(بیشتر…)

انجام وظیفه نوامبر 12, 2008

Posted by yekiyedone in 1.
1 comment so far

خیلی وقتا دیدیم که طرف داره یه کاری رو انجام میده بدون در نظر گرفتن عواقبش ؛ انجامش میده چون وظیفه ای هست که بهش گفتن انجام بده ؛ همین و بس ؛ اینکه این کار ثمری هم داره یا نه اصلا براش مهم نیست. اینکه شاید انجام اینکار نه تنها مفید نباشه بلکه خطری رو ایجاد کنه برای اون شخص اصلا مهم نیست . نمیدونم این داستان رو شنیدین یا نه که زرف میبینه یه عده دارن یه جایی رو میکنن و یه عده دیگه هم همون جا رو پر میکنن. تعجب میکنه و علت رو میپرسه که یکی از اونا میگه ما 3 اکیپ هستیم یه دسته میکنن گروه دوم تو حفره ایحاد شده کابل کار میذارن و گروه سوم هم حفره ایجاد شده رو پر میکنن امرو اکیپ دوم(کابل کشا) نیومدن و ما داریم کار خودمون رو انجام میدیم!

عکس زیر رو که دیدم همین حس تعجب برام زنده شد 🙂

4

عکاس باشی اکتبر 17, 2008

Posted by yekiyedone in 1.
1 comment so far

بالاخره کیمیا هم صاحب وبلاگ شد. اسم وبلاگش هم عکاس باشی هست. وقتی میبینه که کسی اومده و وبلاگش رو دیده خوشحال میشه اگه اونطرفی رفتین کامنت یادتون نره 🙂

ساعت زندگی اکتبر 10, 2008

Posted by yekiyedone in 1.
8 comments

امروز داشتم تو وب ميچرخيدم که به وبلاگ آرمين اکبرپور برخوردم.

آرمين 10 سالشه و 2 ساله که با بيماری سرطان مبارزه ميکنه ، مبارزه ای سخت و طاقت فرسا ، آرمين برای بهبودی و سلامتيش علاوه بر کادر خوب درمانيش يه سلاح خوب ديگه هم داره و اونم چيزی نيست جز تصميم و ارادش برای خوب شدن.

وب لاگ آرمين بخشهای مختلفي داره که يکی از اونها مربوط به نفاشيهای آرمين در طول درمانش در بيمارستانه. عکس زير با عنوان «ساعت زندگي» به نظرم از جمله عکسهای خوب و زيبای اين مجموعه هست. به اميد بهبودی و سلامت هر چه زودتر آرمين و ساير عزيزانی که در بستر بيماری هستند.

کسب و کار بعضی آدمهای مشهور قبل از شهرت اکتبر 9, 2008

Posted by yekiyedone in 1.
2 comments

امروز يه ايميل به دستم رسيد در مورد مشاغل برخي آدمهاي مشهور که به نظرم جالب اومد نميدونم شما هم ميدونستين يا نه که :

آدولف هيتلر…………….ديكتاتور آلمان……………………نقاش پوستر
آلبرت انيشتن……………..فيزيكدان………………………..منشي اداره ثبت
الويس پريسلي……………..خواننده…………………………راننده كاميون
اميركبير………….صدراعظم ناصرالدين شاه………………آشپز
او هنري……………….نويسنده……………………………..گاوچران
جرالدفورد …………رئيس جمهور آمريكا………………….مانكن لباس مردانه
جوزپه گاريبالدي……………انقلابي ايتاليايي……………………ملوان
جيمي كارتر…………رئيس جمهور آمريكا………………….بادام كار
رونالد ريگان…………رئيس جمهور آمريكا………………..هنرپيشه سينما
شون كانري……….. هنرپيشه سينما………………………..بنا و راننده كاميون
كلارك گيبل……………هنرپيشه سينما……………………..چوب بر (بیشتر…)